جدول جو
جدول جو

معنی سر کال - جستجوی لغت در جدول جو

سر کال
گردویی که از آن به عنوان تیله استفاده شود، در کتول به دام
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرخ بال
تصویر سرخ بال
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه
شوشک، شارشک، شاشنگ، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، فرفور، نموسک، نموشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرچکاد
تصویر سرچکاد
چکاد، سرکوه، بالای کوه، قله برای مثال دغ بود سرچکاد تو چون طاس / دیو را زاو همیشه هست هراس (عمید لومکی - لغتنامه - سرچکاد)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر کار
تصویر بر کار
با رونق، با رواج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برشکال
تصویر برشکال
موسم بارندگی، بارسات، بشکال، برشکال، پرشکال
فرهنگ فارسی عمید
(سَ دَ)
لجام و سرآخور و افسار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
دهی از دهستان قیلاب بالای بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. دارای 400تن سکنه است. آب آن از رود خانه بلارود. محصول آن غلات، لبنیات و پشم. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
تیهو و آن پرنده ای است مانند کبک لیکن از کبک کوچکتر. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ کَ)
نام دهی است از دهات استرابادرستاق مازندران. (از ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 170 و 76)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
کنایه از بالین. (آنندراج). کنار قبر. کنار گور. سر گور:
چون شمع سر خاک شود سایۀ یارم
پیشانی خورشید شود شمع مزارم.
ملا زمانی هروی (از آنندراج).
به نگاهی دل سرگشتۀ ما را دریاب
به چراغی سر خاک شهدا را دریاب.
صائب.
- سر خاک رفتن، برای فاتحه خواندن بر سر قبر مرده رفتن
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
شکلی است بر فلک بصورت مردی که بر پای چپ خود ایستاده و پای راست برداشته و دست راست بر سر نهاده و بدست چپ سر دیو خونچکان به موی سر گرفته. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به حامل رأس الغول شود
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ)
بالای پیشانی، چه چکاد پیشانی را گویند. (برهان) (از آنندراج). تارک سر، چه چکاد بالای پیشانی و سرچکاد بالاتر از آن. (رشیدی). ام الرأس. (مهذب الاسماء). قمّه. (السامی) :
دغ بود سرچکاد او چون طاس
دیو را زو بود همیشه هراس.
عمید لومکی (از رشیدی).
رجوع به چکاد شود
لغت نامه دهخدا
(بَرْ / بَ رَ)
برسات و در بهار عجم نوشته که لفظ هندی است و نزد فقیر مؤلف کتاب مفرس برسکال است که بسین مهمله باشد چه در هندی برس بمعنی بارش و کال بمعنی وقت. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به برسات شود:
فروز میکده باقر اگر حریف میی
رسید خم به ته و برشکال میگذرد.
باقر کاشی (از آنندراج) ، پوست پاره ای که سر قاروره و مانند آن را بدان بندند. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه مر شیشه بدان سخت کنند. ج، براصیم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سروکار
تصویر سروکار
داد و ستد، معامله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرچکاد
تصویر سرچکاد
بالای پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخ بال
تصویر سرخ بال
تیهو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر چکاد
تصویر سر چکاد
پیش سر بالای پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر غزل
تصویر سر غزل
مطلع غزل، برگزیده غزلها
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه رو به بالا باشد مقابل سرازیر، محلی که رو به بالا میرود سربالایی فراز مقابل سرازیر نشیب، افزون متجاوز... هفتاد هزار بالش سر بالا آمد که بر ممالک برات نوشتند یا جواب سر بالا. پاسخ طفره آمیز. یا سربالا جواب دادن، جواب سرسری و طفره آمیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تر حال
تصویر تر حال
فراروی (کوچ) دیدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشکال
تصویر برشکال
هندی ک بارش زمان بارش بارشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر دال
تصویر بر دال
پرگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در حال
تصویر در حال
فورا فی الحال هماندم
فرهنگ لغت هوشیار
ارتباط، تعامل، رابطه، برخورد، مرابطه، معامله، فرجام، عاقبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دشت وسیع
فرهنگ گویش مازندرانی
پیروز، غالب، قویتر، برتر
فرهنگ گویش مازندرانی
بی اجازه، خودسرانه
فرهنگ گویش مازندرانی
بالاترین نقطه ی صخره و پرتگاه، برنج بوجار شده و مرغوب
فرهنگ گویش مازندرانی
سر در گم
فرهنگ گویش مازندرانی
بالای تپه، روی بلندی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در شمال کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
گردوی بزرگ در تیله بازی و گردو بازی، شاداب سرحال، انگیزه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان فریم ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
خوشه ی غلات
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپرست چوپانان
فرهنگ گویش مازندرانی